سلام
دوباره حق حق گریه، دوباره آه
سلام بی تو به عکست به هر پگاه
منی که مرده ام اینجا بدون تو
تویی که خفته ای آنجا چو تکه ماه
خواب تو
من شبی خواب تو را دیدم و شیدا گشتم
از خودم گم شدم و در تو هویدا گشتم
قصر رنگین و قمر، قرص و هوا، بی مانند
این همه بود و تو را دیدم و پیدا گشتم
نم نم قطره ی بارون
نم نم قطره ی بارون
روی گونه ی خیابون
توی دریای خیالت
میزنه موج پریشون
به یاد سهراب
جامی از نور به دستان شب است.
پلک خود میبندم
تا در اندیشه ی دل، با ماه، پرواز کنم.
آخر دنیا
آسمان وسعت آبی شدن است
دشت پهنای تمام رویاست
رود با سنگ کف خود میگفت
همسفر، آخر دنیا دریاست
سقوط
وای از اینکه گرگی، عاشق آهو شود
وای از این که صیاد، اسیر صیدش شود
وای به حال خاکی، که سوی بادی شود
وای به تکه سنگی، همدم جویی شود
خواب تو
خواب تو در برگ خوب خاطرات
در میان مخملی رنگ حباب
خواب تو چون آب، آرام است و نرم
یک گل زیبا، کمی هم زود رنج
رویای مهتابی
شبی را تو در این رویای مهتابی کنارم باش
در این دریای مواج شکیبایی کنارم باش
من اینک نیک دانستم، در این دنیای دیوانه
خزان و برگ ریزان را، میان باغ ویرانه
رهایم کن
شبی را تا سحر با من مدارا کن
چو صبح آمد در این دنیا رهایم کن
سحر من نیستم چون آخرین دیدار
میان موج ها، تنها رهایم کن
در این پاییز شور انگیز بد سیرت
چو برگی در ید باران رهایم کن
صبح دل انگیز بهار ما
باد آمد با صدای جیغ جنگل
در کنار موج دریا
ساحل آرام اقیانوس بی آغاز یک رویا
جنگل سر سبز پر سایه
درختان فلک گون